زندگی از نوع دوم

ساخت وبلاگ
بچه که بودم‌ هرزگاه سر چهارراه نزدیک خونمون چپ و راست خیابون و می بستن و رو یه دیوار بزرگ فیلم نمایش میدادن. اون روزا نمی‌دونم چه حکمتی بود هر دو سه هفته یه بار توبه نصوح محسن مخملباف و نمایش میدادن. دستگاه نمایش فیلم یه دستگاه بزرگ بود که بهش میگفتن پروژکتور. دوتا کاست بالای سرش بود و نگاتیو فیلم از یکی بیرون می‌اومد و بعد رد شدن از بین کلی قلتک و چرخ دنده و عبور از دریچه نور می‌رفت و رو اون یکی کاست جمع میشد. من بیشتر از اینکه به فیلم نگاه کنم به طرز کار اون دستگاه نگاه میکردم. به موازات دوچرخ یه سوراخ پایین بود که نور شدیدی ازش میروم می اومد و انگار آدمهای فیلم سوار اون نور میشدن و میرفتن رو دیوار.یه شب موقع نمایش فیلم دعوا شد. دعوا بالا گرفت و چند دقیقه بعد دستگاه پروژکتور رفت تو هوا و تو یه چشم به هم زدن هر تیکش ‌‌‌رفت تو جیب یکی. سهم منم چند متری نگاتیو بود که برداشتم و با تمام قدرت و سرعت و توان به طرف خونه دوییدم.فردای اون روز اول صبح صدای خرت و خرت اره کردن چوب تو خونه پر شد. بابا هم همیشه پا کار بود و پز بچه مخترعش و میداد. یه جعبه چوبی درست کردم و یه دوربین شکاری قدیمی داشتیم. عدسیش و درآوردم و وسط یه قوطی پلاستیکی که جعبه ساچمه تفنگ بادیم بود کار گذاشتم و گذاشتمش روی سوراخ جعبه. داداش یوسف مغازه برقی داشت. سیم و لامپ آوردم و تو جعبه کار گذاشتم. این کارها دو سه روزی طول کشید. از مدرسه که می اومدم تا موقع خواب کار میکردم.پروژکتور من آماده شد.تمام روزنه های اتاق و بستم و همه جا رو تاریک کردم. دوشاخه لامپ داخل جعبه رو به پریز زدم و روشن کردم. جعبه اینقدر روزنه دورش بود که از هر طرف نور بیرون میزد.کلی نوشتم نمی‌دونم چرا ثبت نشد.بعدا حوصله کنم بقیه رو مینویسم زندگی از نوع دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی از نوع دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sorooshaao بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 8:44

یک حس عجیب دارمخیلی عجیب و متفاوت.حس بی دردی دردها خیلی خیلی کمتر هستند.خیلی کمتر.کم کم دارم به سمت بی حسی کامل میروم.بی دردیفکر کنم همه اش از اینجا می آید...دستاورد خلوت این چند سال اخیر:هیچ خبری نیست...هیچ، هیچ، هیچ...(پس برانم که زندگی کنم...)بلوغ در خلوت شکل میگیرد... + نوشته شده در پنجشنبه دوم آذر ۱۴۰۲ ساعت 20:6 توسط مختار عبدالهی  |  زندگی از نوع دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی از نوع دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sorooshaao بازدید : 44 تاريخ : دوشنبه 6 آذر 1402 ساعت: 21:04

قرار بود تو این عکس همه به شکل افراطی جدی باشیم.

انگار فقط من غیره عادیم. زندگی از نوع دوم...

ما را در سایت زندگی از نوع دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sorooshaao بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 12:42

به تو پناه می آورم ای مونس تنهاییهایم. که تو ماندگارترینی. قلم... زندگی از نوع دوم...
ما را در سایت زندگی از نوع دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sorooshaao بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1402 ساعت: 20:36

و تنها، انس با هنر میتواند ناجی باشد... زندگی از نوع دوم...
ما را در سایت زندگی از نوع دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sorooshaao بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 3:15

امان به روزی که زندگی در سلول زندان را آرزو کنی... زندگی از نوع دوم...
ما را در سایت زندگی از نوع دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sorooshaao بازدید : 57 تاريخ : شنبه 2 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:11

باید پرواز کنم

هنوز دیر نشده؛ اما هر آن ممکن است دیر شود

مهم نیست پرواز ندانم

پریدن مهم است...

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۱ ساعت 23:42 توسط مختار عبدالهی

زندگی از نوع دوم...
ما را در سایت زندگی از نوع دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sorooshaao بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 14:20

برف نو! برف نو! سلام! سلام!بنشین، خوش نشسته‌ای بر بامپاکی آوردی ای امید سپیدهمه آلودگی‌ست این ایامراه شومی‌ست می‌زند مطربتلخواری‌است می‌چکد در جاماشکواری‌ست می‌کشد لبخندننگواری‌ست می‌تراشد نامشنبه چون جمعه، پار چون پیرارنقش هم رنگ می‌زند رساممرغ شادی به دامگاه آمدبه زمانی که برگسیخته دامره به هموار جای دشت افتادای دریغا که برنیاید گامتشنه آن جا به خاک مرگ نشستکاتش از آب می‌کند پیغامکام ما حاصل آن زمان آمدکه طمع برگرفته‌ایم از کامخامسوزیم الغرض بدرودتو فرود آی برف تازه سلام + نوشته شده در جمعه چهاردهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 3:33 توسط مختار عبدالهی زندگی از نوع دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی از نوع دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sorooshaao بازدید : 84 تاريخ : دوشنبه 1 اسفند 1401 ساعت: 22:58

یادم بهمن بود. درست سالش و یادم نمیاد پنجم ابتدایی بودم. صدای من خوب نبود. به زور و پارتی داداش رفتم تو گروه سرود مدرسه.اینقدر صدام بد بود که از معلم قول گرفتم فقط لبهام و تکون بدم. مسابقه بود و رفتیم شرکت کردیم. منم طبق قولم فقط لب تکون دادم. دوم استان شدیم. یادم جایزه که داشتن بهمون میدادن اون یارو که جایزه رو داد من و صدا کرد و به معلممون گفت من تو کل اجرا شما فقط این بچه رو نگاه میکردم. منو می‌گفت.گفت خیلی با احساس میخوند. تنها بچه ای بود که حسش درست بود و اون و دوس داشتم و یکی از دلایلی بود که به گروه شما رای دادم. حتما با این بچه بیشتر کار کن.هر وقت بهمن میشه یاد این خاطره میفتم + نوشته شده در شنبه پانزدهم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 0:17 توسط مختار عبدالهی زندگی از نوع دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی از نوع دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sorooshaao بازدید : 85 تاريخ : دوشنبه 1 اسفند 1401 ساعت: 22:58

اینک موجِ سنگین‌گذرِ زمان است که در من می‌گذرد...در گذرگاهِ نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کردمدر گذرگاهِ باران سرودی دیگرگونه آغاز کردمدر گذرگاهِ سایه سرودی دیگرگونه آغاز کردم.□من برگ را سرودی کردمسرسبزتر ز بیشهمن موج را سرودی کردمپُرنبض‌تر ز انسانمن عشق را سرودی کردمپُرطبل‌تر ز مرگسرسبزتر ز جنگلمن برگ را سرودی کردمپُرتپش‌تر از دلِ دریامن موج را سرودی کردمپُرطبل‌تر از حیاتمن مرگ راسرودی کردم. + نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 16:55 توسط مختار عبدالهی  |  زندگی از نوع دوم...ادامه مطلب
ما را در سایت زندگی از نوع دوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sorooshaao بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 1 اسفند 1401 ساعت: 22:58